تقریبا تمامی سرویس ها و پروژه های حوزه فناوری اطلاعات و ارتباطات، در زمانی از چرخه حیات خود (به ویژه فازهای تعمیم و راهبری)، نیازمند تامین ملزومات و تجهیزات سخت افزاری یا زیرساختی هستند. هر گاه که ابعاد پروژه یا سرویس تولید شده، گسترده و کلان بوده یا سازمان بهره بردار در قواره بزرگ و Enterprise باشد، به این چالش حساسیت های دیگری نیز همانند مکان تحویل و فرایند ارسال، لزوم همسانی کیفیت، هماهنگی زمان تامین کالا با برنامه تعمیم و موارد دیگری به اقتضای موضوع، افزوده می شود.

یکی از راهبردهای رفع برخی از مخاطرات خرید متمرکز کالا، تبدیل آن به خرید توزیعی و انجام اجزای آن توسط شبکه ای از بهره برداران زیرمجموعه سازمان است؛ به این معنا که با تعریف متمرکز نیاز، اما تخصیص غیرمتمرکز بودجه به اجزای پروژه – برای مثال به صورت استانی، منطقه ای یا دسته بندی خاصی از کالا – مسوولیت امر تجهیز، از انحصار یک مرکز، به مراکز متعددی واگذار شود.

از مزیت های عمومی تامین متمرکز کالا، می توان به قیمت مناسب تر (با عنایت به حجم تجمیعی خرید)، وحدت رویه در انعقاد قرارداد و مدیریت پیمانکار، کنترل متمرکز کیفیت محصول، حرفه ای گری در فرایند خرید به واسطه تکرار عملکرد وظیفه ای این فعل و همچنین مدیریت زمان در زنجیره تامین به تناسب برنامه تعمیم و بهره برداری از پروژه اشاره کرد. اما این بدان معنا نیست که همواره خرید متمرکز بر روش توزیعی ارجحیت دارد؛ زیرا آنگاه که واحدهای غیرمتمرکزی از سازمان عهده دار تامین کالا باشند، به تدریج دانش خرید – هر چند در سطحی جزیی تر – در اندام سازمان تزریق شده، به تناسب مناطق جغرافیایی در هر کشور ممکن است امکان خرید به صرفه تری وجود داشته باشد (برای مثال در کشور ما، در مناطق آزاد تجاری)، حمل و تحویل کالا در محل، دیگر دغدغه ای برای سازمان نخواهد بود و حتی گاهی قیدهایی همچون وفاداری بومی یا اشتیاق به جذب بازار محلی، ممکن است شرایط خرید بهتری را مهیا کند. بدیهی است که اتخاذ هر یک از این 2 رویکرد، موجب تحصیل مزیت ها و بروز کاستی هایی می شود که بسته به پارامترهای کثیری از شرایط حاکم بر سازمان، پروژه و بازار، می تواند در پاره ای از موارد راهبردی مناسب و گاهی نیز ناصواب باشد و اساسا نادرست است اگر نسخه ای واحد برای انتخاب یکی از 2 رویکرد در هر حالی، تجویز کرد. مبرهن است که هر میزان بلوغ یک سازمان بر فعل نظارت – و نه دخالت – بیشتر باشد، آموزش مهارت ها و تخصص خرید در واحدهای زیرمجموعه سازمان توسعه یافته بوده و ساختار سازمانی حمایتگر توزیعی برای این امر بیشتر مهیا باشد، می توان از روش متمرکز به توزیعی نزدیک شد، اما قاعده ای کلی و مبتنی بر بهروش ها نشان می دهد که موفقیت خرید توزیعی با افزایش درجه اهمیت پروژه، تنگناهای زمانی برنامه تعمیم، پیچیدگی فناوری کالا و حساسیت کیفیت در محصول، نسبت عکس دارد یا به عبارت دیگر تامین کالا آن زمان که فاقد حساسیت زمانی و کیفی باشد (مانند تجهیزات مصرفی یا خریدهای موردی غیرتخصصی)، با روش غیرمتمرکز – حتی با پذیرش هزینه ای بیشتر، رویکرد مناسب تری خواهد بود.